در قسمتی از کتاب «قرار بی‌قراری تا بهشت» که گزیده‌ای از وصایای شهدای شهرستان‌های استان تهران با موضوع امام زمان (عج) و عاشورا است، در این قسمت وصیت‌نامه شهید «سیدمهدی حسینی‌چراغی» می‌خوانید: «راضی نیستم برای مراسمات من خرج تراشی کنید و برایم گریه و با لباس سیاه بپوشید چون من با عشق و علاقه تمام به جبهه آمده ام و شهادت دریچه آزادی من از دنیاست.»
به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران؛ کتاب «قرار بی‌قراری تا بهشت» گزیده‌ای از وصایای شهدای شهرستان‌های استان تهران با موضوع امام زمان (عج) و عاشورا است که توسط دانشجوی معلم «سیدمهدی طباطبایی‌راد» گرداوری شده است. این کتاب از سوی انتشارات نگار کمال در سال 1400 با شمارگان 100 نسخه و در 575 صفحه به نگارش در آمده و با قیمت 120/000 تومان روانه بازار کتاب شده است.
 
بُرشی از کتاب قرار بی‌قراری تا بهشت| راضی نیستم برای مراسمات من خرج تراشی کنید
 
قسمتی از متن کتاب:
 
شهید سیدمهدی حسینی‌چراغی، فرزند سیدیدالله سی و یکم شهریورماه سال 1343 در شهرستان قدس به دنیا آمد. این شهید گرانقدر سوم خرداد ماه سال 1363 به شهادت رسید.
 
قسمتی از وصیت‌نامه شهید:

«بسم الله الرحمن الرحیم»

 با درود و سلام به پیشگاه مبارک حضرت بقیه الله العظم امام دان ارواحناله لفداء و نایب برحقش امید مستضعفان و قلب تپنده شیعیان جهان و ا ن ارواح مستکبران و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی.

با درود و سلام به روح پاك شهدای اسلام و امت حزب الله همیشه در صحنه و شهید پرور ایران و سلام بر پدر عزیزم. پدر جان بنا به فرمان خداوند عالمیان و بنا به لیتی که داشته برای رضای خداوند و برای نابودی دشمنان اسلام آگاهانه به جنگ فتم تا بتوانم کمی برای اسلام خدمت کرده باشم و خدا را از خود راضی کرده باشم. عزیزم من از شما می‌خواهم که مرا ببخشی چون ممکن است دیگر همدیگر را نبینیم و انشاالله شهید شدم راضی نیستم برای مراسمات من خرج تراشی کنید و برایم گریه و با لباس سیاه بپوشید چون من با عشق و علاقه تمام به جبهه آمده ام و شهادت دریچه آزادی من از دنیاست و شهادت انتهای حرکت يك مسلمان است. شهادت آرزوی مشتاقان خداست شهادت هدف اصلی هوشیاران است.

ای پدر جان من برای شما چه بنویسم من کوچک‌تر از آنم که برای شما چیز بنویسم چون شما بودید که بنده را با نداشتن مادر آن طور که خدا می‌خواست تربیت کردی و همیشه مواظب من بودی که در راه انحراف نروم شب‌ها که می‌خوابیدم يواش يواش صورتت را به صورت من نزديک می‌کردی مبادا با دوستان ناباب سیگار کشیده باشم من می فهمیدم.

پدر جان با آن همه مواظبت من هم تا امکان داشت سعی می‌کردم زحمت شما را هدر ندهم و با شهادت خود برای پدری مثل شما ثابت کردم که بیهوده زحمت نکشیدی و در آخر پدر جان از شما می‌خواهم که مرا با صمیم قلب به جبهه فرستاده باشی.

باری پدر جان برادرم محمد نماز و روزه‌هایی را که از من فوت شد بگیرد و از طرف من از تمام دوستان حلالیت بخواهید پدر عزيزم اگر جنازه ام به دستتان رسید در بهشت زهرا دفن کنید.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده